کلی ماجرا
نمیدونستم امروز میاد یا ن
ساعت ده بود اومد
بعدش هم اون یکی همکارم
دوستم ناعار عدسی درست کرده بود و اورد
منم دیدم همه جمعن گفتم بهش برم شیرینی بگیرم؟ گف ااا مگه تموم شد سایته؟ الکی گفتم اره فروشم گرفتیم.
بعد ک گفتم شوخی کردم میگ منو بگو چقد خوشحال شدم.
بعد رفتم شیرینی گرفتم
رسیدم دوستم غذا رو گرم کرد بود.
همه باهم غذا خوردیم.
بعدم شیرینی رو خودش باز کرد و خوردیم.
کلی ام مسخره بازی
ک شیرینی بعدی چیه؟
تازه باید برای بازاریابی ام شیرینی بدی.
منم گفتم اینطوری من برم خونه ب صرفه تره ک
بعد منشی طبقه بالایب ها اومد پیش مون. بهش شیرینی داد. گف نتیجه موفقیت یکی از بچه هاس.(خندم میگرف اینو میگفتن اخه همه فهمیدن من ی سایت طراحی کردم حالا انگار چیشده کل ساختمون فهمیدن.)
اونم گف شما باید بهش شیرینی بدیذ.خودش موفق میشه خودشم شیرینی مبده.
گفتم اره دیک من از این ب بعد موفق نمیشم چون تشویقم نمیکنن.
و خندیدیم.
ی پروژه معرفی کردم. داشتم جلسه شو هماهنگ میکردم ک برن برای مذاکره . یکم به کارشون شک داش. گف مشکوکن.
بعد ک سر تایمش بهش پیام دادم چ کنم؟ گف خودتون میرید؟ گفتم ن میترسم. گف با من یا اقای G برید.
حالا معلوم نیس فردا منم باهاشون برم یا ن خودشون برن.
اها سر ناهار ی دفه ای برگشت گفت راستی دست پختتون چطوره؟
ما کلا دوتا خانومیم ک اون یکی فامیل خودشه. من هیچی نگفتم تا مستقیم ازم بپرسه. بعد گف دستپخت شما چطورره؟
تا گفتم من دانشجو بودم گف اوه اوه لجم گرف گفتم ن اتفاقا من چون شکموام تنهایی برای خودم قرمه سبزی میپختم.
نمیدونم چرا حس میکنه اصن کار خونه و اشپزی بلد نیستم.
امروز روز جالبی بود. الانم دارم تلتش میکنم خودمو ب ساعت شش trx برسونم.
درباره این سایت