بابا داره با مامان اختلات میکنه و از خاطرات گذشته که شاید برای صدمین بار تعریف میکنه با آب و تاب میگه و حالب اینحاست که هرجا هم کم میگه مادر تکمیلش میکنه و باهم از سختی های گذسته که چه بی تجربه بودند حرف میزنند. از اشنباهات از وقتایی که خدا کمک شون کرد و از رویاهاشون که امروز براشون طعم روزمرگی گرفته و دیگه رویا نیست میگن
و من همینطور ک همچنان به چراغ های روشن وسط جاده که یکنواختی سیاهی شب رو بهم زده نگاه میکنم ، به حرفاشون فکر میکنم.
پدر و مادرم که با سختی مارو بزرک کردند و امروز ب حمدالله شرتیط مساعدی داریم. همه ی اون سختی ها رفت و امروز فقط خاطره شون باقی مونده
یاد دخترعمم میفتم ک چندسال پیش شوهرش روی تخت بیمارستان بود و انقدر حال روحی این دختر بد بود ک بدش نمیومد بلایی سر خودش بیاره
و همینطور قطار قطار ادمها توی ذهنم ردیف میشن و قدرت نمایی میکنند و بیشتر باعث میشوند نتیجه بگیرم که هیچ چیز ثابت نیست.
به قول دوستی عزیزی که نه از خوشی روزگار ، انقدر غره شو و نه از ناخوشی ها ناامید و خسته
که هیچ یک همیشگی نیست و برای این نیامده که اتراق کند
پس بخند و خسته نشو از روزگار
بیشتر ک فکر میکنم میبینم هیچ یک از این سختی ها از جانب خدایی ک لقب مهربانترین را دارد برای ازار من افریده نشده
خوب ک به اطرافم نگاه میکنم ، ب دستانم ، ب قلبی ک بی انکه من از او بخواهم بی وقفه میتپد و هیچ مسئولیتی در قبالش ندارم و خود خوب میداند چگونه عمل کند
اینها را که میبینم بیشنر نتیحه میگیرم که اگر سختی میکشم نه از بی مهری پرودگارم هست و نه نعوذبالله از ناتوانی اش
او خوب میداند ک بنده ی ضعیفش نه ظرفیت غرق شدن در خوشحالی را دارد و ممکن است یادش برود که از کجا امده و چه میخواهد
و نه تاب تحمل مشکلات دائمی
خدای من چه زیبا زندگی را برایم از پستی و بلندی چیدی که بعد از هر پستی ، قوی تر بیرون آیم و بعد از هر بلندی پر انرژی تر
خدای مهربانم ، بی نهایت دوستت دارم و به تو التماس میکنم مرا دریاب تا ذره ای تدبیر بی پایانت را درک کنم و بی طاقت نباشم
درباره این سایت