رسما انگار دارن از ادم استفاده ابزاری میکنن . ب توانایی هات نگاه نمیکنن فقط میخوان با ظاهر و ارایش و عشوه با مشاری ارتباط بگیری یا خیلی داستانای دیک
خداروشکر ک جایی کار میکنم ک رپز اول ک وارد شدم و دیدن چادری ام لبخند رضایتو تپی صورت مدیرمون دیدم و هیچ فشار و اجباری از این ناحیه نیس.
مسئله دیگ اینکه دیروز همکارم تپی شرکت قبل زنگ زد باهم بریم بیرون. داشتیم ی مسیری باهم راه میرفتیم ک اون یکی همکار اقا رو دیدیم تپی راهو فهمید داریم میریم کافه. تعارف مارو روی هوا گرفت و هیچی دیگ سه تایی رفتیم کافه. یکم هرکی از شرایط الانش کفت و در مورد شرکت قبلی مون حرف زدیم. البته یکم پرو بازی دراورد فهمیدم جنبه نداره . اون موقع ها ک شرکت بودم جنبش بیشتر بود. اومدم خونه ب مامان گفتم با اونم رفتیم. اتفاقا دقیقا رفتیم کافه ای ک پارسال با خواستگارم رفته بودیم. اولاش یاد اون روز بودم ولی بعدش بادم رف همه چی.
رسیدم خونه حالم افتضاح بود حالت تهوع هم داشتم خدا رحم کرد تا پیش اونا بودم اکی بودم. ی قرص خوردم خوابیذم تا ساعت یک از خواب پاشدم.
+ ارزوم اینه ب قدرتی برسم ادمارو قضاوت نکنم. خداجووونم کمک خیلی مهمه ک یادش بگیرم.
درباره این سایت